جدول جو
جدول جو

معنی خار سپید - جستجوی لغت در جدول جو

خار سپید
(رِ سِ)
نام داروئی است که آن را بادآورد نیز گویند. (آنندراج). نام داروئی است. (شرفنامۀ منیری). خاریست سپید رنگ که آن را خارچه نیز می گویند... به عربی آن را نمامه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 360). رجوع به خار اسپید و سپیدخار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاراسپید
تصویر خاراسپید
بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خارسپید، سپیدخار، اقتنالوقی، شوکة البیضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسپید
تصویر خارسپید
بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، سپیدخار، اقتنالوقی، شوکة البیضا
فرهنگ فارسی عمید
(رِ سَ / سِ)
خارزد. رجوع به خار سپید و سپید خار شود
لغت نامه دهخدا
(رِاِ)
خنگ بید. نام داروئی است که آن را باد آورد نیز گویند. (آنندراج). رجوع بخار سپید و اسپیدخار شود
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ / سِ)
باغ روشن را گویند. باغی که صحن و دیوار آن سفید باشد. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ)
باغی بوده است به هرات: و وقوع این واقعۀ هایله (قتل بایسنقر سلطان) در دارالسلطنۀ هرات، در باغ سپید بود در شهور سنۀ سبع و ثلاثین و ثمانمایه (837 هجری قمری) و عمر او سی و پنج سال بوده. (تذکره دولتشاه، بنقل از سعدی تا جامی ص 555). و رجوع بباغ سفید شود
نام باغی است. (آنندراج). ظاهراًباغ سپید، باغی سلطنتی بوده در بردع. (از حاشیۀ وحید دستگردی بر خسرو و شیرین نظامی ص 95). باغی که نوشابه بکنار بردع ساخته بود. (هفت قلزم) :
سپیده دم ز لشکرگاه خسرو
سوی باغ سپید آمد روارو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است کوچک از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. واقع در 31 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان بگردنۀ سرخ. دارای 36 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از زاینده رود و محصولاتش غلات میباشد. شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از پسران ’امیر حسن بن امیرمسلا’ است. وی در اختلاف دفعۀ ثانی بین امیرتیمور گورکان و امیرحسین با یکی از برادرانش بنام نوروزسلطان بقتل رسید و دو برادر دیگرش به اسامی جهان ملک و خلیل به هندوستان گریخته در غربت متوجه عالم آخرت شدند. (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ص 418)
لغت نامه دهخدا